236.برف بازی و شیطنتهای گل پسری:
گل پسری دو روز پیش که رفتیم طرقبه تونستی برف رو ببینی و لمسش کنی . وقتی دست زدی دیدی سرده گفتی مامان چه یخه . اما کم کم خوشت اومد و مشت مشت از زمین برمیداشتی و به ماشین بابایی و تابلو و درخت پرتاب میکردی و جیغ میکشیدی . اینقدر شیرین زبونی میکنی که حرفات از قلم میفته که بنویسم. همه چیز و همه حرف روکامل میفهمی و کامل میزنی. این روزها ا ینقدر کارها و شیطنتهات و کنجکاویهات زیاده که تمام وقتهایی که باهات هستم درگیرتم و باید یسره باشما باشم و وقت کار دیگه ایی ندارم. حتی وقت نمیکنم بیام به وبت سربزنم. یکسره دنبال بازی هستی و میگی مامان بریم بازی کنیم. بازی های تحرکی...